کنعان

|زیستن در اندوه و اشتیاق|

«چه مهربان بودی ای یار، وقتی دروغ می‌گفتی»

بهرام با نگاه عاشقانه‌ای می‌پرسد 

- یاسی؟... تو از زندگیت راضی‌ای؟ 

(حسین یاری پرودگار نگاه‌های خستهٔ عاشقانه است.)

لیلا حاتمی با خندهٔ بی‌رمقی جواب می‌دهد 

- آره

(مک‍ث و نگاه)

- چیه؟

- هیچی... یه جورایی خسته به‌نظر می‌رسی.

 

(+)

تولدّم سرگرمی دیگران بود. حتی آن جشن بزرگ هم، که به خیالم می‌توانست تلخی و آشوب جشن‌های قبلی را از خاطرم ببرد. من توی بازی سعادت‌‌آبادی‌ها جایی برای خودم نمی‌بینم. توی سور و سات «یک حبه قند» هم راهم نمی‌دهند. چه وصلهٔ ناجوری هستم! پیرمرد بیرق سیاه «یا حسین شهید» بر دوش دارد و «همسایه‌ها یا الله»گویان بر بام می‌رود. آن بام را نشانم بدهید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

«که آبشارم و افتادنم تماشایی است»

زمین دارد زیر پاهایم می‌لرزد، پشت سرم پل‌ها و سدها و دیوارها فرو ریخته‌اند، راه را اشتباه آمده‌ام امّا فرصت ندارم برگردم و نگاه کنم. حالا فقط باید به روبه‌رو چشم بدوزم و بدوم. با همین جان زخمی و خسته. با دردی که امانم را بریده و نفس‌هایی که به‌سختی بر می‌آیند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

«کوته شدهٔ رشتهٔ امید درازم»

پارسال درست همین وقتها بود که احساس کردم تمام لباس‌هایم بو می‌دهند و چهار روز پشت سر هم با ناباوری بی‌بی‌چک مثبت را انداختم سطل آشغال. به این مناسبت دلم می‌خواهد یک حرف عمیق یا شاعرانه بزنم که ذرّه‌ای از افکار پیچیده و احساسات درهم‌آمیخته‌ام را برساند امّا خسته‌ام و نمی‌توانم. در این دنیای وحشتناک، چه خوب شد که دارمت کوچولو. چقدر همه‌چیز بد و کثیف و زشت است و چقدر تو خوب و پاک و قشنگی. همین.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

گلّه خرس‌ها در عصر یخ‌بندان

+

 

بابا با همان لحن انتقادی و موعظه‌گر معمولش می‌گوید «مواظب باش افسرده نشی!»

چه بامزه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

اِلی مَن تکلنی؟

حالا که آیینهٔ دلم هزار تکّه است، در این کنج تاریک، بر شکستهٔ من بتاب.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

ز انتظار چه دانی؟

مامان نشسته‌ توی هواپیما که بیاید ایران. بعد از یک سال و چهار ماه. شب که برسد نمی‌توانیم برویم دنبالش چون از ساعت ۹ تا ۴ صبح منع عبور و مرور است. روی واتسپ پرسیده زنگ چندم را باید بزند. یادش نیست. غمم می‌گیرد. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
یاس ..

«پیش از آن‌که در اشک غرقه شوم»

از هفت سال پیش این شگرد را یاد گرفتم: یک روی بالش که از اشک خیس شد برش می‌گردانم، صورتم را می‌گذارم روی خشکی خنکش و به خواب می‌روم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

تنظیم خواب در هفته بیست و دوّم

همدلی و «نظریهٔ ذهن» و نورون‌های آینه‌ای و حتی کتاب‌ها و مقاله‌ها هم کمکی نمی‌کنند که یک زن بیست و نه ساله بتواند دنیای یک جنین پنج ماهه را بفهمد. وقت‌هایی که سرحالم باهاش حرف می‌زنم. براش می‌خوانم «لالا لالا گل آلو، لبای سرخت آلبالو...» و طبق نقشه‌ام انتظار دارم با صدای من و آهنگ این لالایی انس بگیرد و بعدها راحت بتوانم با این ترفند خوابش کنم. در عوض لگدهای محکمی به شکمم می‌کوبد که از یک موجود نیم کیلویی بعید است. به نظر من این لگدها شادمانه‌‌اند و با لگدهای دیگرش فرق می‌کنند امّا از کجا معلوم. می‌گویند بچه احساسات و خلق من را تجربه می‌کند، پس لابد وقتی شادم لالایی خواندنم سرحالش می‌آورد. مثل دیروز که احساس می‌کردم از ورزش کردنم خسته شده! گاهی به دیوانگی خودم می‌خندم، چطور دیوانه نباشم وقتی دوتا قلب دارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
یاس ..

«عمر ما کوتاست، چون گل صحراست»

تعطیلی و تعلیق آخرین روز سال بود و دستور قرنطینهٔ خانگی. پارک ملت لابد هیچ‌وقت این خلوتی را ندیده بود به خودش. گیج و خالی خیره شده بودم به منظرهٔ آب و آبی آسمان و کوه‌های سفیدپوش و درخت‌ها با برگ‌های سبز برّاق نو. باید مرتّب هوای خنک و عطر شب‌بوها را فرو می‌دادم که بغضم نشکند وگرنه مجبور می‌شدم دست‌ها را از جیب در بیاورم و اشک‌هایم را با انگشت‌هایم پاک کنم که این روزها کار خطرناکی است. بعد کم‌کم رنگارنگی و طراوت اطراف حواسم را پرت کرد و با خودم فکر کردم چقدر زیبایی توی این دنیا هست که باید نشان تو بدهم. می‌دانی، ما خسته‌ایم و دیگر هیچ از شکوه یا فلاکت، از تکرار بهار یا نزدیکی مرگ تکان نمی‌خوریم. با همین پاها که عادت کرده‌اند به نرفتن شاید من مجبور باشم همراه تو بدوم. با همین چشم‌ها که ردّ نگاهشان گم‌ شده لابه‌لای خطوط مبهم داستانی بی آب و رنگ، شاید من مجبور باشم زندگی را از نو نگاه کنم. شاید یک بار دیگر دنیا را با اشتیاق ببینم. شاید از دیدن چیزها به وجد بیایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

«می‌اندیشم که شاید خواب دیده‌ام»

کاسهٔ چه کنم (+) را از دستم گرفتند و قبل از اینکه بخواهم به تصمیمی برسم تو را به من دادند. این روزهای آلوده و سرد و سیاه مگر جای تو بود؟ حتماً بود یا لااقل من این اقبال را دارم که این‌طور فکر کنم. چندان فرصتی هم برای فکر کردن نمی‌ماند چون صبح‌ تا شب یک معادلهٔ تکراری را حل می‌کنم، چه کنم که تهوّعم بیشتر و بدتر نشود؟ چطور یک روز دیگر را تحمّل کنم؟ تو با شروع ناآرامی‌ها و زنجیرهٔ‌ خبرهای بد آمدی. می‌گویند باید در آٰرامش باشم، مثل این است که بگویند زیر آب نفس بکش. شب‌ها کابوس می‌بینم و صبح‌ها آرزو می‌کنم همه‌چیز زودتر بگذرد. دیدن و در آغوش گرفتن تو آن‌قدر دیر و دور به‌نظر می‌رسد که هیچ باورش نمی‌کنم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..