کنعان

|زیستن در اندوه و اشتیاق|

«چقدر اشک شور»

سفر شمال منتفی شد. فقط من به بهانه‌اش بعد از این همه سال با میم حرف زدم و شب خواب دریا دیدم. هوا مرطوب و شور بود. با احتیاط قدم به یک قایق چوبی گذاشتم که زیر پاهام موج می‌خورد. خواب خوش‌حالی بود، نمی‌دانم چرا. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

واو

«شنیدی می‌گن طرف کمرش شکست؟ یه وقتایی واقعاً آدم کمرش میشکنه...»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
یاس ..

Heavy Rain

برای خواب بچه به هزار و یک ترفند متوصلیم. یکیش هم وایت نویز، صدای باران. شب‌ها خسته و کوفتهٔ بیشتر روحی تا جسمی میافتم توی تخت و نمی‌دانم از کجا تصور می‌کنم کف آسفالت یک خیابان خالی دراز کشیده‌ام و آهسته آهسته زیر این بارانی که دارد می‌بارد غرق می‌شوم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

هایکو

همیشه این‌طور بود که خواب‌ها به دادم می‌رسیدند. وقتی که غم‌ زیاد و عرصه تنگ می‌شد خواب‌های شیرین می‌دیدم. خیلی وقت‌ها درست خوابِ همان‌ چیزی را می‌دیدم که حسرتش را داشتم. بعد از زایمانم یک اتّفاق عجیب افتاد. نمی‌دانم به هورمون‌ها ربط داشت یا چی که شب‌ها مدام کابوس می‌دیدم. می‌بینم. کابوس‌های هولناک. زنبورهای بزرگ نیشم می‌زدند، از دست دشمن فرار می‌کردم، یک نفر روی صورتم اسید می‌پاشید، دعواها با این و آن توی خواب ادامه داشت، چه مصیبتی! تا دیشب که کوتاه‌ترین و روشن‌ترین خواب عمرم را دیدم. گلدان یاس خشکیده‌ام یک گل داده بود و من با امیدواری به آن گل سفید، درشت و کامل نگاه می‌کردم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
یاس ..

«چه مهربان بودی ای یار، وقتی دروغ می‌گفتی»

بهرام با نگاه عاشقانه‌ای می‌پرسد 

- یاسی؟... تو از زندگیت راضی‌ای؟ 

(حسین یاری پرودگار نگاه‌های خستهٔ عاشقانه است.)

لیلا حاتمی با خندهٔ بی‌رمقی جواب می‌دهد 

- آره

(مک‍ث و نگاه)

- چیه؟

- هیچی... یه جورایی خسته به‌نظر می‌رسی.

 

(+)

تولدّم سرگرمی دیگران بود. حتی آن جشن بزرگ هم، که به خیالم می‌توانست تلخی و آشوب جشن‌های قبلی را از خاطرم ببرد. من توی بازی سعادت‌‌آبادی‌ها جایی برای خودم نمی‌بینم. توی سور و سات «یک حبه قند» هم راهم نمی‌دهند. چه وصلهٔ ناجوری هستم! پیرمرد بیرق سیاه «یا حسین شهید» بر دوش دارد و «همسایه‌ها یا الله»گویان بر بام می‌رود. آن بام را نشانم بدهید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

«که آبشارم و افتادنم تماشایی است»

زمین دارد زیر پاهایم می‌لرزد، پشت سرم پل‌ها و سدها و دیوارها فرو ریخته‌اند، راه را اشتباه آمده‌ام امّا فرصت ندارم برگردم و نگاه کنم. حالا فقط باید به روبه‌رو چشم بدوزم و بدوم. با همین جان زخمی و خسته. با دردی که امانم را بریده و نفس‌هایی که به‌سختی بر می‌آیند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

«کوته شدهٔ رشتهٔ امید درازم»

پارسال درست همین وقتها بود که احساس کردم تمام لباس‌هایم بو می‌دهند و چهار روز پشت سر هم با ناباوری بی‌بی‌چک مثبت را انداختم سطل آشغال. به این مناسبت دلم می‌خواهد یک حرف عمیق یا شاعرانه بزنم که ذرّه‌ای از افکار پیچیده و احساسات درهم‌آمیخته‌ام را برساند امّا خسته‌ام و نمی‌توانم. در این دنیای وحشتناک، چه خوب شد که دارمت کوچولو. چقدر همه‌چیز بد و کثیف و زشت است و چقدر تو خوب و پاک و قشنگی. همین.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

اِلی مَن تکلنی؟

حالا که آیینهٔ دلم هزار تکّه است، در این کنج تاریک، بر شکستهٔ من بتاب.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

ز انتظار چه دانی؟

مامان نشسته‌ توی هواپیما که بیاید ایران. بعد از یک سال و چهار ماه. شب که برسد نمی‌توانیم برویم دنبالش چون از ساعت ۹ تا ۴ صبح منع عبور و مرور است. روی واتسپ پرسیده زنگ چندم را باید بزند. یادش نیست. غمم می‌گیرد. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
یاس ..

«پیش از آن‌که در اشک غرقه شوم»

از هفت سال پیش این شگرد را یاد گرفتم: یک روی بالش که از اشک خیس شد برش می‌گردانم، صورتم را می‌گذارم روی خشکی خنکش و به خواب می‌روم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..