کنعان

|زیستن در اندوه و اشتیاق|

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

تنها و در سکوت به انتظار فروریختن به نظاره نشستن

با خودم فکر می‌کنم فقط اگر کمی دیگر صبر کنم... اما اگر کمی دیگر صبر کنم نکند این بیماری که پیش پایم افتاده به احتضار بیافتد؟ اگر رو به مرگ نیست پس چرا بیدار نمی‌شود؟ نکند درختچه‌ای که این روزها نازک و نحیف شده، به خشکی بنشیند؟ سعی می‌کنم بی‌تفاوت باشم، دور بایستم، صاف نگاه نکنم توی چشم‌هاش. سعی می‌کنم آسان بگیرم، مثل پزشکی که به دیدن مرگ عادت کرده. اما کسی هست که به مرگ بخش عزیزی از وجود خودش عادت کرده باشد؟ کدام باغبان است که گلی را از هزار زمستان سخت عبور داده، یک شب نگاه کند به پژمردن ساده‌ی اولین گلبرگ‌هاش، و از آن لحظه خواب راحت، گلوی بی‌بغض بماند برایش؟ این روزها یک پزشک بی‌تفاوتم که تمام‌وقت زل زده به تن کم‌جان عزیزی، گوشش پر از صدای خس‌خس است مشامش پر از بوی خون، و عرق سرد روی پیشانی‌اش را، آخ که چاره‌ای جز پنهان کردن ندارد..

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
یاس ..

خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده‌ست

دکتر "ک" می‌گوید به اندازه‌ی ظرفیتتان ببخشید، نه بیشتر. من اما هیچوقت بخشش را آنقدرها هم دشوار نیافته‌ام. فقط نمی‌دانم با نفرتم از چینی‌های هزاربار بندزده چه کنم. چه کنم که مدام نگرانم یک روز به همین زودی‌ها بلااستفاده شوند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
یاس ..

مگو فاش

امروز باد با خودش بوی تو را آورده؛ رنگ نگاه رهگذرها سایه‌ای از مِهر تو را داشته؛ کاش بدانی ماهور که شنبه صبح‌ها همین چند قدم راه رفتن در خیابان شریعتی چه شادمانی عمیقی ته دلم میاندازد. امروز نسیم اردیبهشت با خودش عطر یادهای عزیز را آورده و حالا تمام محکمه‌ها توی ذهنم تعطیل‌اند. بعد از روزها، تو بگو انگار بعد از هزار سال سخت که همه کلاف‌های سردرگم را به بال و پر خودم پیچیده و پنجه انداخته بودم به گلویی که تشنه‌ی یک جرعه نفس کشیدن بود، این ساعت با خودم مهربانم. نگاه نکن به رنگ پریده‌‌ای که سر صبحی همه را نگران کرده؛ چشمم که به حسینیه ارشاد و خیالم که به کوچه پس‌کوچه‌های خاطرات رنگین افتاده با خودم عهد کرده‌ام یک بار دیگر با خیابان‌هایی که یک روز شاداب و رها از آن‌ها گذر می‌کرده‌ام آشتی کنم. با خودم، با همین راوی خسته‌ی دلزده‌ای که یک زمان تهران را، زندگی را جور دیگری می‌دیده است؛ هرچند که من عوض شده باشم، زندگی عوض شده باشد، شهر عوض شده باشد. حالا ساعتی درِ قفس را باز کرده‌ام تا این جانِ کوبیده‌ی از نا افتاده هوایی بخورد. تا کِی دوباره به جنگیدن بی‌حاصل وادارمش با هرچه در توانش نیست که تغییر دهد.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
یاس ..