قبول کن ما به کلمهها بد کردهایم. دستمالی و بیحیثیت شدهاند، هویتشان را دزدیدهایم. پرحرفیم. تعریف و تفسیر و قول و قسمها را مثل خلط اضافه تف میکنیم بیرون. گفتوگوهامان، اتوبانهای یکطرفهٔ ولنگار و بیمقصدند. یاد، مثل ورد نامفهومی لقلقهٔ زبانهاست. «لقلقهٔ زبان»! ببین کلمه در جای خودش چه زیباست و دقیق. سخن، اسباب رقابت و تفاخر است. کلمهها پوچند وقتی نشانی از دل ندارند. نگاه کن. بیدهان و بیوزن همهجا پراکندهاند مثل حباب. دست و پاگیرند، بیقوّتند. نه آبی گرم میشود از گفت و شنودشان، نه چیزی را به حرکت وا میدارند... دلسرد که میشوم، تنها کلمه است که در عمق تاریکی شعله میانگیزد. کلمهها مرهمند؛ اگر چشم و گوش تیز کنی و دریابیشان. همان اوقات که پناه میبرم به سکوت، مسافر و مأنوس کلمهها میشوم. فاتحانه یک به یک را پس میگیرم. این شبها کلمههایی پیدا کردهام که مال منند. پیش خودم زنده نگه میدارمشان؛ مثل آتش دور از دستِ باد.