* عنوان از غزلیات سعدی است.
با شوق غریبی از میان آیههای قرآن برای پسرم اسم انتخاب کرده بودم، اسم زیبایی که تا پیش از آن به گوشم نخورده بود. بیدار که شدم آن نام از خاطرم رفته بود و تنها تصویر محوی از صفحهی سپید قرآن مقابل چشمم داشتم. و یادم میآمد که توی خواب شادمانه حساب کرده بودم که آن نام با "سجاد" -که از قبل دوست داشتم- هماهنگ است و برخواسته بودم تا تو را خبر کنم. در رویا فرزندان زیادی زادهام. دختر یا پسر. توی بیداری اما کنار این همه تلخی که آبستنم، جایی برای آنها پیدا میشود؟
* عنوان مصرعی است از حسین منزوی.
زنگ میزنند که بیا دور همیم، برای شام ساندویچ میخریم. سر و صدای صحبت و خندهشان از پشت خط گوشم را پر میکند. من وسط مصیبت خودم گیر کردهام، تا زانو توی گِل. دلم چقدر آنجاست. تا قطع میکنم زنگ در را میزنند؛ دست بر قضا خودم هم برای خودم ساندویچ سفارش داده بودم. کز میکنم گوشهی مبل پذیرایی و مرغ ویژهام را گاز میزنم همراه با سیبزمینی و سالاد. معدهام از هجم زیاد حسرت و غصهای که همراه با لقمههام فرو میدهم برآشفته میشود. درد میگیرد و تیر میکشد و سفت و سخت اعتراض میکند. چه درد آشنایی! از کِی شروع شد؟ از پنج-شش سال پیش. میانهی جنگِ نابرابر قبلی که چقدر تنها بودم و از کجا میدانستم جنگ دیگری را هم تجربه خواهم کرد، تنهاتر... «اصلاً فکر کن جنگه. توی جنگ هم یه وقتایی آتشبس میدن که کشتهها رو جمع کنن و به داد زخمیا برسن». همان پنج-شش سال پیش توی وبلاگ قبلیم نوشته بودم «توی بعضی جنگها از هر طرف که وارد شوی بازندهای». چرا دارم همهچیز را تکرار میکنم؟ کولهبار دردهای کهنه روی دوشم سنگینی میکند. مگر قرار نبود وقتی به مقصد رسیدم پیادهاش کنم؟ مقصد را گم کردهام. میدان جنگ مثل یک کابوس دائمی همهجا با من همراه شده. خستهام. یکی باید به داد زخمیها برسد.
* عنوان از غزل فاضل نظری.
کویر، آرامشِ عدم، جایی که "بودن"ِ خویش را در غیاب وجودهای مزاحم در مییابی: نقطهای روی گسترهی بینهایتِ خاک و آسمان و تمام کهکشانها. نقطهای که در دلش فروزانترین آفتابها و تاریکترین چاههاست؛ که خود جهانی است ناشناخته و نایافته. دل کندن، به دشواریِ ناممکن است. بریدن از افق بیکران و باز جای گرفتن در تنگنای عمودیِ دیوارها و برجها و آدمها. بازگشت از سکوت به هجمهی صداهای نامربوط و نامطلوب، از بیوزنی به سنگینی دود و آهن، از بیرنگی به ملغمهی هراسآور نقشهای هضمناشدنی. از کویر بازگشتن و در شهر جا نشدن.
«در بهار ١٧٩٠، فرانسوی بیستوهفت سالهای، با نام گزاویه دو متر، سفری به گِرد اتاقخوابش کرد، و گزارش آنچه را دیده بود، سفری در اطراف اتاقخوابم عنوان کرد. دو متر در سال ١٧٩٨، سرخوش از تجربهاش، سفر دیگری را آغاز کرد. اینبار، همان سفر را در شب انجام داد و گزارش آن را گشتوگذار شبانه در اطراف اتاقخوابم نامید.»
-هنر سیر و سفر، آلن دوباتن.
اما کتابها... هرچه جهان از لذت و آرامش خالص تهی شده باشد، کتابها هنوز هم بهترین پناهگاهند.