کنعان

|زیستن در اندوه و اشتیاق|

عمر دیوانه دیری نپاید.


نصفه شبی با دلتنگی و احساس خفگی از خانه بیرون میزنم، سوار ماشین بی هدف توی خیابان ها می چرخم. چی غمگین تر از اینکه با آن حال، ته اتوبان بین ماشین های یک کارناوال شادی عروسی با فلاشرهای روشن و آهنگ های بلند و جیغ و آوازشان گیر بیافتم؟
برگشتنی اما دم خانه ی خودمان سر تا ته خیابان، حجله ی یک جوان را زده بودند. خیابان تاریکِ ساکت، تنها روشنی اش چراغ مسجد بود و چراغانی رنگی حجله ها.
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
یاس ..

بسم الله.

شبیه تمام پشت سر گذاشتن ها و از نو ادامه دادن ها، این دفتر تازه هم تحفه ی روزهای آخر شهریور است که بادهای بی قرار، زخم های فروخفته را از نو بیدار می کنند و هوا با خودش بوی اندوه و اشتیاقِ چیزها و کسانِ گمشده را دارد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
یاس ..