مدتی بود که آن تابلو خطّ "وارستهام از تعلّق هر دو جهان" چشمم را گرفته بود. درست چند روز بعد از اینکه بالاخره پیداش کردم و آوردمش خانه، قرار شد که از این خانه برویم. چرا آن مصرع را میخواستم؟ شاید به خاطر سنگینی غل و زنجیرها. به این خانه فکر میکنم که برایم مجموعهای از تعلّقات این جهانی و آن جهانی است. خیال رها کردنش غمگینم میکند. غمهایم را اما دوست دارم وقتی که مرهمشان تویی. هنوز خوبِ خوب یادم هست آن نمازخانهی کوچک نمور و سرد گوشهی غربت را که به دیوارش نوشته بودند "کُنْ فِی الدُّنْیَا کَأَنَّکَ غَرِیبٌ أَوْ عَابِرُ سَبِیلٍ"*. در تنهاترین گوشهها دریافتهای مرا. این خانه یا آن خانه بودن چه توفیر میکند؟
* حدیث نبوی: در دنیا چنان باش که گویی غریب هستی یا که رهگذری.
عنوان مصرعی است از غزلیات مولانا