کویر، آرامشِ عدم، جایی که "بودن"ِ خویش را در غیاب وجودهای مزاحم در مییابی: نقطهای روی گسترهی بینهایتِ خاک و آسمان و تمام کهکشانها. نقطهای که در دلش فروزانترین آفتابها و تاریکترین چاههاست؛ که خود جهانی است ناشناخته و نایافته. دل کندن، به دشواریِ ناممکن است. بریدن از افق بیکران و باز جای گرفتن در تنگنای عمودیِ دیوارها و برجها و آدمها. بازگشت از سکوت به هجمهی صداهای نامربوط و نامطلوب، از بیوزنی به سنگینی دود و آهن، از بیرنگی به ملغمهی هراسآور نقشهای هضمناشدنی. از کویر بازگشتن و در شهر جا نشدن.