عکس پر از نور و رنگی که گوشهی مسجد نصیرالملک گرفتم شده تصویر صفحهی گوشیم؛ سوغات سفر. از یک وقتی به بعد دیگر زمستانها برایم غیرقابل تحمل شدند. حالا که بهار شده مدام کنار پنجرهام و دلم میخواهد تمام رنگها را پشت پلکم ذخیره کنم برای روز مبادا. تصور میکنم که بهشت باید از تکثیر رنگ جوانهها و برگهای نو و گلهای تازه شکفته ساخته شده باشد. حتماً عطر بهارنارنجهای شیراز را میدهد که توی هواش یک عنصر مستیآفرین هست. از خودم دلخورم، از دلم که این کولهبار نفرت و رنجش را نمیتواند زمین بگذارد. از قول و قرارهایی که فراموش کردهام. اما بهار که میآید و خاصّه که با شعبان همراه شده بشد، یک امید بزرگ توی قلبم و یک بغض دائمی ته گلویم مینشیند. گوشه و کنار دل و جانم دنبال شکوفهای میگردم که در آن تاریکی رسته باشد. دلم میخواهد خیال کنم که به آن شکوفهی کوچک مرا میبخشی و خواب زمستانیام بیدار شدنی اینچنین دارد.
* عنوان از غزلیات سعدی است.
* عنوان از غزلیات سعدی است.