کنعان

|زیستن در اندوه و اشتیاق|

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

مناجات المتوسلین

سوز سرما از لای در کشویی شیشه‌ای راه می‌کشید به داخل و مثل شمشیری هرم گرمای بخاری گازی را می‌بُرید. گاهی سردم می‌شد اما آن ملغمه‌ی گرما و سرما را دوست داشتم و دلم نمی‌خواست از منظره‌ی درخت‌ها و ردیف آرام و سپید قبرها دور شوم. آن گوشه فرو رفته بودم در خودم، کنار دیواری که سنگ براق داشت و نام و مشخصات یک شهید رویش حک شده بود. حساب کردم، سی و یک ساله شهید شده بود. برایش فاتحه خواندم، باهاش حرف زدم، خواستم که دعایم کند. یک نفر که نمی‌دیدمش پشت بلندگو شروع کرد با سوز و صدای خوش دعای توسل خواند. دلم لک زده بود برای یک روضه‌ی کوتاه. روضه خواند، قشنگ و کوتاه. صدای مویه می‌آمد و گم شدن صدای گریه‌ام در گریه‌های دیگران آرامم می‌کرد. مناجات دهم نوشته بود یَا خَیْرَ مَنْ خَلا بِهِ وَحِید؛ و من همه‌ تنهایی‌ام را در خلوت با تو فراموش کردم.


*مناجات المتوسلین، دهمین دعای مناجات خمس عشر.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
یاس ..

گفت آنچه یافت می‌نشود آنم آرزوست

یادمان ندادند راه دریا کجاست. پیوسته و شوربختانه در حوض‌ها و جوی‌های کم‌عمق شنا می‌کنیم. بهترین‌هاش حوض کم‌عمق است که لااقل ماهی قرمزی بتواند خودش را به شنای دایره‌وار ابدی در آبیِ نیم-کدرش دل‌ خوش کند. خیلی‌هاش اما جوی متعفن بدبوست. از بوی گندش داریم خفه می‌شویم. قلب آدم‌ها اگر رودخانه باشد، دریا گستره‌ی نیلگون صداقت و تفاهم است؛ جایی که رودها به هم می‌پیوندد و آرام می‌گیرند. دریا عمیق است مثل وقتی که یک قلب، قلب دیگری را می‌فهمد؛ وقتی‌ که یک نگاهْ مانند اشعه‌ی تند آفتاب از لایه‌های سطح آب می‌گذرد و لایه‌های تاریک پنهان را می‌بیند و روشن می‌کند، حرف‌های نگفته را می‌خواند و از رنج شنیده‌ نشدن نجاتشان می‌دهد. دریا شفاف و عریان است؛ جایی که رودها سدهای بلند دروغ و خودبینی را می‌شکنند، هزار دیوار غفلت از یکدیگر را کنار می‌زنند و همدیگر را تنگ در آغوش می‌گیرند. جایی که رودها با هم حرف می‌زنند و به قطره‌قطره‌ و موج‌موج‌ِ یکدیگر گوش می‌سپرند. یکی از همین روزها از غصه‌ی دریا دق می‌‌کنم. یکی از همین روزها بوی گنداب‌ جوی‌های کم‌عمق و راکد نفسم را می‌بُرد. یا ملال حوض‌های کوچکی که ماهی را به فریب دریا می‌کُشند، از پای در می‌آوردم.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
یاس ..