یک سرزمین را پس گرفتهام و یک سرزمین را از دست دادهام. اولی بهار پرجوانهی دانههای امیدم شده و دومی گورستان آرزوهای عقیم و تنهایم.
یک سرزمین را پس گرفتهام و یک سرزمین را از دست دادهام. اولی بهار پرجوانهی دانههای امیدم شده و دومی گورستان آرزوهای عقیم و تنهایم.
ما هر سه روز دویدیم اما استانبول جای دویدن نبود. باید مینشستیم تا بوی شور و شرجی دریا و آن نمِ خوشایند روی گونهها بهسادگی از خاطرمان نرود. یک روز برگردیم برای آن صندلیهای چوبی لب ساحلِ کاباتاش و استکانهای کمرباریک چای خوشرنگی که نوبتشان به ما نرسید ساعت آخر.