کنعان

|زیستن در اندوه و اشتیاق|

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

بشکن سکوت خلوتم

چِلًه ی سرد و آلوده ی پاییز-زمستان که برج میلاد از کمر به بالا در مه و غبار سنگین تهران گم شده، رادیو پیام  "تا بهار دلنشین" پخش میکند؛ چه غافلگیری شیرینی! خوش دارم خیال کنم یک نفر مثل من خسته ی زودهنگام از زمستانِ هنوز نیامده، نفوذ کرده در رادیویی که صبح تا شب قشنگ تر از تشریح انواع سرطان و قیمت نفت و سکه و طلا و وضعیت آب و هوا و راه های کشور به ندرت حرفی برای گفتن دارد. زمین از برف و باران صبح خیس است و برای منی که از رانندگی های طولانیِ اجباری در مسیرهای پرترافیک خسته ام، چی لذت بخش تر از هم آواز شدن با یک دیوانه ی عاشق خیالی؟ خیال برای آدم های دلتنگ بزرگ ترین موهبت است. در خیال به صفحه ی خالی ذهنم که شبیه تصویر خاکستری و مبهم تهرانِ سرمازده شده، تمام نقش های پیچاپیچ و رنگارنگ و گرم و زنده ی عالَم را اضافه می کنم. بوی گل، رنگ شکوفه های بهار، عطر نسیم صبحدم، زمزمه ی شعر خواندن یک صدای گرمِ آشنا، چهچهه ی پرنده ها، آفتاب نگاه های پرمهر و سوزان، تصویر تمام جاهایی که دوست داشته ام، تبریز و خانه ی امیرنظام، چراغانی شب های میدان نقش جهان، گوشه ی صحن حریم امام رئوف... آخ که دلم چقدر از این روزها غایب است. مشتاق سفرم. سفر به تمام ساعت ها و آدم ها و جاها و ناکجاهای عزیزی که دلم دردمندِ دوری شان است. حوًِل حالَنا را یک بار هم باید به استقبال شب های بلند زمستان خواند. 
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
یاس ..

اولین برف

تاریک روشنای سحر شادمان دستم را می گیرد می برد همینطور خواب آلود و تلوتلو خوران سمت پنجره که برف سنگینی را که یکدست همه جا نشسته نشانم بدهد. نمی شود گفت بیدارم، زیر لبی چند کلمه ابراز خوشحالی می کنم و ته دلم واقعا خوشحالم اما همانطور نیمه خواب و بیدار با خودم فکر می کنم کاش انقدر دلچرکین نبودم؛ آنوقت سعی می کردم بیدار شوم و راستی راستی خوشحالی کنم. می خوابم. برف را دوست دارم و روزهای برفی بیشتر از هر وقتی دلتنگ کودکی ام می شوم. لذت صبح روز تعطیل، لذت ساختن گلوله های برفی، لذت آن روزی که به اصرار و لوس بازی های دخترانه راننده سرویسمان را میانه ی مسیر مدرسه نگه داشتیم تا برف بازی کنیم و کِیفِ قرچ قروچِ برف در مشت دستکش پوشیده مان برایم زنده و تازه است. حالا ولی شکوه و فضیلت برف برایم در سکوتی است که به همراه میاورد و در سپیدی مطلق اش که ذهنم را آرام و رها می کند. در اینکه نگاهم را به گستره ی روشنش بدوزم و بتوانم به هیچ چیز فکر نکنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..

جانم بگیر و صحبت جانانه ام بخش.

مهم ترین حرف ها، حرف های نجات دهنده، حرف های ضروری، حرف های رهایی بخش همان هایی هستند که هرگز مجالی برای گفتنشان نبوده و نیست. صفحه ای نشانم بدهید برای نوشتن، که بیم آن نرود کسی به هنگام خواندن، در فکر و دلش واژه های افشا شده را به محکمه بکشاند. دلی نشانم بدهید شجاع و صبور، که به اندازه ی تمام کلمات زنده به گور شده جا داشته باشد. و از پذیرفتن حرف ها چنان که هستند و صادقانه پرده از عمیق ترین افکار و احساسات آدمی بر می دارند،‌ اِبا نداشته باشد. از مواجهه با گوش های کر که کارشان نشنیدن است، از چشم در چشم شدن با نگاه های سنگی که به ندیدن خو گرفته اند، به مردن افتاده ام. ماهی افتاده بر خشکی را ای کاش دستی به آب میانداخت، یا به پایانی سریع می رسید این شوربختانه بر خاک غلتیدن و جهیدنش.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یاس ..