خودم را دوست دارم وقتی بلندم میکند، خم میشود خاک از سر زانوم میتکاند و یک نگاه عمیق میاندازد بهم که “اشکال نداره، بیا بریم یه کم هوا بخوریم”. برای خودم مانتو خریدم و دو کتاب خوب و پاستای گوشت که سس خوشمزهای داشت و پنیر پیتزا قاطیش کِش میآمد. این چند روز هوا انقدر خوب و قشنگ بود که آدم دلش میخواست با همه کوچه و خیابانهای شهر به صلح و آشتی برسد. این اطراف هم چندتا خانهٔ ویلایی قدیمی هست که من یک دل نه صد دل عاشقشان شدهام. پرچم عزای امام حسین (ع) را هنوز از بام و درشان برنداشتهاند و من دوست دارم خیال کنم جز این هیچ غمی دستش به آن باغچهها و پنجرهها و ایوانهای مصفا نرسیده تا به حال.
* عنوان مصرعی از سهراب سپهری است.