سوز سرما از لای در کشویی شیشهای راه میکشید به داخل و مثل شمشیری هرم گرمای بخاری گازی را میبُرید. گاهی سردم میشد اما آن ملغمهی گرما و سرما را دوست داشتم و دلم نمیخواست از منظرهی درختها و ردیف آرام و سپید قبرها دور شوم. آن گوشه فرو رفته بودم در خودم، کنار دیواری که سنگ براق داشت و نام و مشخصات یک شهید رویش حک شده بود. حساب کردم، سی و یک ساله شهید شده بود. برایش فاتحه خواندم، باهاش حرف زدم، خواستم که دعایم کند. یک نفر که نمیدیدمش پشت بلندگو شروع کرد با سوز و صدای خوش دعای توسل خواند. دلم لک زده بود برای یک روضهی کوتاه. روضه خواند، قشنگ و کوتاه. صدای مویه میآمد و گم شدن صدای گریهام در گریههای دیگران آرامم میکرد. مناجات دهم نوشته بود یَا خَیْرَ مَنْ خَلا بِهِ وَحِید؛ و من همه تنهاییام را در خلوت با تو فراموش کردم.
*مناجات المتوسلین، دهمین دعای مناجات خمس عشر.