یادمان ندادند راه دریا کجاست. پیوسته و شوربختانه در حوضها و جویهای کمعمق شنا میکنیم. بهترینهاش حوض کمعمق است که لااقل ماهی قرمزی بتواند خودش را به شنای دایرهوار ابدی در آبیِ نیم-کدرش دل خوش کند. خیلیهاش اما جوی متعفن بدبوست. از بوی گندش داریم خفه میشویم. قلب آدمها اگر رودخانه باشد، دریا گسترهی نیلگون صداقت و تفاهم است؛ جایی که رودها به هم میپیوندد و آرام میگیرند. دریا عمیق است مثل وقتی که یک قلب، قلب دیگری را میفهمد؛ وقتی که یک نگاهْ مانند اشعهی تند آفتاب از لایههای سطح آب میگذرد و لایههای تاریک پنهان را میبیند و روشن میکند، حرفهای نگفته را میخواند و از رنج شنیده نشدن نجاتشان میدهد. دریا شفاف و عریان است؛ جایی که رودها سدهای بلند دروغ و خودبینی را میشکنند، هزار دیوار غفلت از یکدیگر را کنار میزنند و همدیگر را تنگ در آغوش میگیرند. جایی که رودها با هم حرف میزنند و به قطرهقطره و موجموجِ یکدیگر گوش میسپرند. یکی از همین روزها از غصهی دریا دق میکنم. یکی از همین روزها بوی گنداب جویهای کمعمق و راکد نفسم را میبُرد. یا ملال حوضهای کوچکی که ماهی را به فریب دریا میکُشند، از پای در میآوردم.