سنج و دمام. مسجد شنبدی. سینهزنی. «حسینا». که تمام بدنش با دمام یکی شده و با شور پیچ و تاب میخورد. عرق که سُر میخورد روی صورت رنگ پریدهاش. پیرهن مشکی که تنش را تنگ در بر گرفته و بند چرمی دمام، آستینهای تا خورده تا زیر آرنج، شلوار مشکی، شال سفید سفید که دور کمر بسته، گردن تمیز و موی تازه اصلاح شدهاش، جدیتش، فرو رفتنش در جذبهٔ آیینی که عاشقانه با آن همراه است. تمام آن سه ساعتی که حرکات را بدون سستی، با توجّه و دقت، با تمام روح و جان ادا میکند.
«قطعات و تعمیرات لیفتراک»
کیک یزدی و شیرکاکائو گرم
حلقه متصل دور یک وجود متحد. سی مرغ.
*
گم شدن و غریبگی توی شهر، و بچهها که ته کوچه بازی میکردند، و دختربچهها که توی مسجد کنار خودشان جایم دادند. «تعلق داشتن».
*
حلیم نذری.
*