زمین دارد زیر پاهایم میلرزد، پشت سرم پلها و سدها و دیوارها فرو ریختهاند، راه را اشتباه آمدهام امّا فرصت ندارم برگردم و نگاه کنم. حالا فقط باید به روبهرو چشم بدوزم و بدوم. با همین جان زخمی و خسته. با دردی که امانم را بریده و نفسهایی که بهسختی بر میآیند.