بعداز ظهر راه میافتیم به سمت جنگل و کوه. میدانم که دورهمی حرف میزنیم و پرخوری میکنیم و میخندیم. من اما با میلم به گم شدن در سکوت سبز تپهها چه کنم؟ دلم برای مزار (+) تنگ شده. برای شکل قدیمی خودم که تنهاییاش را میپرستید.
و ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ ... «و از آنها روی برتافت و گفت: ای دریغ بر یوسف! و هر دو چشمش از ( غایت ) اندوه سفید شد و همواره غصه گلوگیرش بود.» سوره یوسف، آیه هشتاد و چهار.