کنعان

|زیستن در اندوه و اشتیاق|

۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

خم شو، شاخه‌ی نزدیک...

طفلک بابا امشب فقط من را دارد که با این غم انباشته روی دلم بروم تولد پنجاه سالگی‌اش را برایش جشن بگیرم. تمام عصرِ رو به غروب، نگاه دوخته‌ام به زوال روشناییِ روز در پهنه‌ی آبی-خاکستری آسمانی که به مرحمت باران، بعد از مدت‌ها مجال تماشایش را پیدا کرده‌ام. به آن نور سبزرنگ کوچکی که در دوردست‌ منظره‌ام بالای قلَه‌ی برف‌گرفته‌ی کوه چشمک می‌زند. دلم یک جایی درست همانقدر دور، معلّق و تنها و رها مانده است. بلند شوم این جسم بی‌دل و تهی را بردارم ببرم، کیک و شمع تولد بخریم.

پ.ن: نیم‌فاصله‌ی این کیبورد را تازه پیدا کرده‌ام. کیبورد و کتاب انگار تنها جاهای زندگی است که نیم‌فاصله دارد.

* عنوان از شعر "ای نزدیک" سهراب سپهری.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
یاس ..

وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر


دلم می‌خواهد آن واپسین دم، آخرین صدایی که در این جهان می‌شنوم بانگ اذان مؤذن‌زاده‌ی اردبیلی باشد.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
یاس ..