مانده بود معطل آدم‌ها که از درون سیاهچال عمیق و بی‌سر و ته محنت‌ها و ناکامی‌های شخصی‌شان ستاره‌های روشن و آفتاب‌های فروزان هدیه‌اش کنند. آن دورها چیزی صدایش می‌کرد. تمام گستره‌ی امکان‌‌های بی‌شمار، تمام زیبایی‌های جهان که لااقل گوشه‌ای‌شان سهم چشم‌های او بود.

* عنوان، نام داستانی است از مرحوم صمد بهرنگی نازنین.