چِلًه ی سرد و آلوده ی پاییز-زمستان که برج میلاد از کمر به بالا در مه و غبار سنگین تهران گم شده، رادیو پیام  "تا بهار دلنشین" پخش میکند؛ چه غافلگیری شیرینی! خوش دارم خیال کنم یک نفر مثل من خسته ی زودهنگام از زمستانِ هنوز نیامده، نفوذ کرده در رادیویی که صبح تا شب قشنگ تر از تشریح انواع سرطان و قیمت نفت و سکه و طلا و وضعیت آب و هوا و راه های کشور به ندرت حرفی برای گفتن دارد. زمین از برف و باران صبح خیس است و برای منی که از رانندگی های طولانیِ اجباری در مسیرهای پرترافیک خسته ام، چی لذت بخش تر از هم آواز شدن با یک دیوانه ی عاشق خیالی؟ خیال برای آدم های دلتنگ بزرگ ترین موهبت است. در خیال به صفحه ی خالی ذهنم که شبیه تصویر خاکستری و مبهم تهرانِ سرمازده شده، تمام نقش های پیچاپیچ و رنگارنگ و گرم و زنده ی عالَم را اضافه می کنم. بوی گل، رنگ شکوفه های بهار، عطر نسیم صبحدم، زمزمه ی شعر خواندن یک صدای گرمِ آشنا، چهچهه ی پرنده ها، آفتاب نگاه های پرمهر و سوزان، تصویر تمام جاهایی که دوست داشته ام، تبریز و خانه ی امیرنظام، چراغانی شب های میدان نقش جهان، گوشه ی صحن حریم امام رئوف... آخ که دلم چقدر از این روزها غایب است. مشتاق سفرم. سفر به تمام ساعت ها و آدم ها و جاها و ناکجاهای عزیزی که دلم دردمندِ دوری شان است. حوًِل حالَنا را یک بار هم باید به استقبال شب های بلند زمستان خواند.